۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

و اکنون شعر

چون راه‌های رفته را
            چنان که می‌دانی
چنان به باد داده بودم که جایی
برای این‌که جای دیگری
در آینده آرام بگیرم نبود
به جایی رسیدم که عشق
خود را در اندام تو ابراز می‌فرمود
آماده‌ی قرار گرفتن شدم
آن‌جا که جایی
البته برای هیچ بی‌جایی نبود و ناچار
قرار
در تو گرفتم

آن سال‌های گاو و گوسفند
و ماه‌هایی
که مثل اردیبهشت برهنه می‌رفتند
تو را فراموش کردند و این آهنگرِ دردمند
در فراموشی‌ی خود
مثل چراغی قدیمی
خاموش شد

حالا درین خاموشی
قطار رودخانه‌ها
و صورت‌های محزونی که ندیده‌یی
در خواب‌گاه قدیم تو زوزه می‌کشند
آن قرار که داشتیم هم
در خواب‌گاهی دیگر
            که جای من نبود
در بی‌قراری افتاده‌ست

قرار خواب شریکی را پیدا نمی‌کنم
از این گذشته نمی‌دانی
که ماهِ شکسته‌ای
            که شب‌های کودکی را می‌پیمود
از بام خانه‌ای که در آن
            جایی برای مخفی شدن نبود
و از موسیقی‌ی کاهلانه‌ای
که بی‌وقفه انشا می‌کردی
از آن‌همه تا امروز
خوابِ شبْ شکاف می‌خورد هنوز
تا نیمروز
که دو ساعتی به خواب بعدی مانده‌ست

یعنی قرار خواب‌گاه شریکی را
پیدا نکرده‌ام هنوز
برای همین، امروز
آماده می‌شوم برای فرار
قرار بعدی‌ی ما
مدینه‌ی دارالقرار


شعر «بی‌قراری»، نوشته‌ی رضا زاهد.


هیچ نظری موجود نیست: