میکائیل
به من گوش کن و از اینجا که میروی نرو
سرِ شام سرم روی میز میماند و
گریه از گلو به قاشق برمیگردد
چقدر خواب قطعات و چهارپارههای خودم را
دیده بودم از خون و چوب و طلا و گیاه
که تو را به هم وصل میکند
ده هزار سال پس از پایان ماجرای هستی
میمانی
حتی اگر توی هوا بمانی باز میمانی
با نقشهای آبی رنگ صورتات دو گوش پیچاپیچ
از گوشوارهی زنان در گوش مردان
میکائیل
احساس میکنم
در تئاتر عرفانی قتل شمس
توی چاه
روی تخت
یا فیبرومهایی در رحم حلاج
ایفای نقش میکنم با تو
یا کفشهایم را آرام
در سرزمینی مقدس
از پا در میآورم
ربوده میشوم و محوتر از چند ساعت
قبل از اینکه طرز قرار گرفتنم را در مادر
صراحتاً دیده باشم
راههای پنهان را نشانت دادهاند
تو با مادرم چه کردهای
خونی که زیر میز جریان دارد
گریهای که عقب زده میشود به گلو
تو که عقب میکشی دیوارههای دور و بر را
سگ و گربههایی که بیرون منتظراند
در هر صورت حالْ این طوری ست
دیگر مهم به نظر نمیرسد تخصص تو چیست
اینجاست که باید دست به جراحی خونباری بزنی
که پزشکان پیش از تو تا دست زدند
خشک شدند
لباسهایم
عطرهایم
زیبایی تراژیک اثر را
کنار بزن
آخرش این است که در اتاقی تاریک دفن میشوم
و تو که پیش از این هم در جاهای دیگری
چنگ زده بودی
میکائیل!
دلفینکم
غرق نخواهی شد
نگرانی مادر بیشتر از دست وسواس است برایت
نرو اگر میروی برگرد
اگر بر نمیگردی به جز برگرد
چه بگویم
فرق تهدید و نجوای عاشقانه
در سحرگهان چیست
با نسبت معکوس و دور برگردان من و تو
نوشیدنی به من نمیسازد
مواد مرا میسازند
از پلاستیکهای خیلی ارتجاعی
و ایفای نقش میکنند با من
در تئاترهایی با نور قرمز، لباس و مردان قرمز
اتاق
خواب قرمز شیاطین و مجانین!
[شعر میکائیل، زری شاهحسینی، کتابِ دردِ شدید
زیبایی]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر