(۱)
محمود رو سال ۸۸
گرفته بودن. برده بودنش تو یه بازداشتگاهی که به قول خودش بوی مُرده میداد. یه
سروانی پیدا میشه که دلش به حال محمود میسوزه و میآرش به حیاط که هوا بخوره.
دستبندش رو میبنده به محافظ کولر و میره. دستبندش رو از اول شُل بسته بودن. دستش
عرق میکنه و محمود شروع میکنه به تکون دادنِ مچش توی دستبند. بالاخره دستش رو
آزاد میکنه و میپره رو دیوارِ پشت سرش. خودشُ میکشه بالا و میپره اون ورِ
دیوار.
بندهخدا محمود
از ویرژیل استارکول هم باحالتر بود. تا هفتهها بعدش داشت کتک میخورد. اون ورِ
دیوار، ساختمون مرکزیِ نیرو انتظامی بود.
(۲)
محمود اینا یه
روز تعطیل رفته بودن دانشگاه آزاد تا رو در و دیوارش شعار موسوی کروبی بنویسن. کل
هدف از ماموریتشون نوشتن شعار با اسپری سبزرنگ بود. یه باره وسطهای ماموریت محمود
دید که یکی از رفقا یه پیت بنزین خالی کرد یه جایی. کلِ دانشکده شیمی رو آتیش زدن.
(۳)
سال ۸۸ شناسنامهی
سعید گرو اداره گمرک بود و نتونسته بود رای بده. بازجوئه ازش پرسیده بود، شعار
معار چی میدادی؟ جواب داده بود، الله اکبر. بازجو هم یه نگاه خودت خری انداخته
بود و دوباره پرسیده بود، شعار چی میدادی؟ گفته بود، یکی دو بار رای منُ دزدیدن
دارن باهاش پُز میدن هم گفتیم. بازجوئه پرسیده بود، پس رای دادی آره؟ گفته بود،
والا خب... نه. هیچی دیگه، با باتوم برقی دستش کبود شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر