۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

داستان راستان


یه بار آقای ایرانی و غلامحسین می‌رن سال‌گرد فوت نیما. ملت دور یه حوض و فواره‌ای جمع شده بودن و یکی داشت «آی آدم‌ها» می‌خوند. طرف گرمِ خوندن بود: یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان/ یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند... همین‌جا بود که غلامحسین یارو رو هل داد تو حوض تا همه تجسم عینی شعر نیما رو ببینن. 

هیچ نظری موجود نیست: