۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

داستان راستان


آقای ایرانی و غلامحسین، توُ دهه‌ی چهل چند باری تهران رو به آشوب کشیدن، که تاریخ شفاهیِ جذابی داره. یه سری محافل و جلسات بود مال منتقدای شعر نو. دوره می‌گرفتن در انتقاد از شعر نو و نیما و الخ. آقای ایرانی و غلامحسین هم می‌رفتن. وقتی که نوبت به شعرخوونیِ آقای ایرانی می‌شد، گلوصاف‌کرده می‌خوند، باسنِ مادرزنِ من سدِ معبر می‌کند... و غلامحسین جواب می‌داد، بد می‌کند، بد می‌کند... 

هیچ نظری موجود نیست: