۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

و اکنون شعر


برای دل‌خوشی از دست‌های من بپذیر
اندک آفتابی و اندک عسلی،
به فرموده‌ی زنبوران پِرسه‌فُنی.

نمی‌شود از زورقی که نبسته‌ست بند گشود،
نمی‌شود از سایه‌های نمدپای شنود،
نمی‌شود از وحشت انبوهِ زندگی غنود. 

برای ما، تنها، بوسه‌ها می‌ماند،
کُرکدار، چون زنبورکان، که می‌میرند
وقتی از کندو پر می‌گیرند.

در انبوهی‌ی شفافِ شب به وزوزند،
وطن ــ جنگل تایگت، انبوه،
خوراک ــ زمان، شبدر، پونه.

پس تحفه‌ی ناچیز مرا برای دل‌خوشی بپذیر:
این سینه‌ریز وحشی‌ی خشک، از زنبوران، که مرده‌اند
تا از عسل آفتاب کرده‌اند.


شعر «برای دل‌خوشی»، آسیپ ماندلشتام، ترجمه‌ی بیژن الهی. 


توضیح: پرسه‌فنی «از زن‌خدایان زمینی و مراقب روئیدن گیاهان.»

هیچ نظری موجود نیست: