۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

[عنوان ندارد]


آمدم دو خطی بنویسم که چرا دیگر نمی‌توانم بنویسم. دیدم همان را هم نمی‌توانم، و به همین دو جمله بسنده کردم. بعد فقط نارضایتی ماند. رادیکال‌ترینْ نوع از عدم رضایت. هر جا که کم می‌آورم، مربع می‌گذارم[i] و موضوع را عوض می‌کنم. یک مربع و سپس فشردن دکمه‌ی اینتر. اوه! همه‌چیز عوض شد. حالا از یک چیز تازه بنویس. از بی‌گانگیِ مایه بسته بر پوستِ تن ننویس، از اولین غروبِ پس از اولین سکس ننویس، از اتوبان‌های مورد تنفرت ننویس، از سلکشن جازی که با وسواس ترتیب داده و بر اساس تقدم تاریخیْ بیست قطعه از بیست غولِ موسیقی جاز را در آن جا داده‌ای ننویس، حتا از ضمیرِ مفردِ «او» هم ننویس که هرگز نتوانست به مقامِ شامخِ «تو» برسد.[ii] لازم نیست از هیچ‌کدامِ این‌ها بنویسی، فقط از رادیکال‌ترینْ عدمِ رضایتی بنویس، که توان نوشتن را از تو می‌گیرد.[iii]







[i] به قول سینا ب. می‌توان از اَشکال دیگری هم‌چون مثلث، مستطیل، انواع هشت‌ظلعی‌ها، دوایر و... نیز استفاده کرد.
[ii] پستی که هرگز ننوشته نشد – به اتمام نرسید- قرار بود همه‌ی این سوژه‌ها را در خود داشته باشد. نویسنده‌ی وبلاگ، از خوانندگانش می‌طلبد که ناتوانی‌اش را بر او ببخشایند و در ذهنِ خویش ایده‌آل‌ترین نوشته‌ی ممکن را متصور شده و از خواندنش لذت ببرند.
[iii] واضح و مبرهن است که همین هم نوشته نشد.

هیچ نظری موجود نیست: