«و شخصی به نام لعازر
بیمار بود. (...) مریم چون به آنجایی رسید که عیسا بود، او را دید و بر قدمهایش
افتاد و بدو گفت: ای آقا! اگر اینجا میبودی، برادرم نمیمرد. (...) بعضی از
ایشان [یهودیان] گفتند: این مرد که چشمان کور را بینا کرد، نتوانست امر کند که این
مرد نمیرد؟ (...) عیسا گفت: سنگ [قبر] را بردارید. مرتا گفت: ای آقا، اکنون دیگر
متعفن شده است. چون چهار روزِ تمام گذشته است. (...) و عیسا گفت: مگر به تو نگفتم
که اگر ایمان آوردی، جلال خداوند را خواهی دید؟ (...) چون این را گفت، به آواز
بلند ندا داد: لعازر! بیرون بیا! و در حال مرده بیرون آمد.» [انجیل یوحنا، رستاخیزِ لعازر]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر