۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

دنیای ما

[شرام نازنینم! اگر احیاناً این‌جا رو می‌خونی – هیچ‌وقت نفهمیدم آیا این‌جا رو می‌خونی یا نه. خوبه که خواننده به آدم بازخورد بده- بهتره از خوندن این پست حذر کنی، چرا که بخش‌هایی از داستانِ وان پیسِ عزیز لو می‌ره. قسمت‌هایی که هنوز تماشا نکردی.]



مدتیه که دارم One Piece می‌بینم. یه انیمه‌ی کاردرست و معروف که از سال 1999 داره تو ژاپن تولید می‌شه و تهیه‌کنندگانش می‌گن تا حدود 8 سال دیگه هم ادامه داره. داستان‌اش درباره‌ی چند دزد دریاییه که با انبوهی از ماجراهای تموم نشدی روبه‌رو می‌شن. اما چرا دارم این‌جا درباره‌اش می‌نویسم؟ خب، ماجرا برمی‌گرده به چند هفته پیش که وان پیس رسید به حدودای قسمت 430. این‌جا مجبورم کمی از قصه‌ی انیمه رو تعریف کنم.
قهرمانِ داستان یه پسر نوجوون به نام لوفیه که با گروه‌اش تو دریا در حال سفره. لوفی و گروه‌اش مقابل یکی از دشمنان‌شون به مشکل بر می‌خورن و هر کدوم به جزیره‌ای ناشناخته فرستاده می‌شن. در این بین، خوشگل‌ترین پسرِ گروه، سانجی، به جزیره‌ی عشق فرستاده می‌شه. اونجا، همه‌ی مردها لباس‌های زنونه پوشیدن، آرایش کردن، و به هم دیگه عشق می‌ورزن.
ایده‌ی جالبی بود که خیلی بهم حال داد. اتفاقی که اونجا برای سانجی می‌افته خیلی بامزه است. سانجی در مبارزه‌ی عشق شکست می‌خوره و متوجه می‌شه که خودِ درون‌اش، یه مرد هم‌جنس‌گراست. البته این برای سانجی یه چالشه که باید بتونه ازش گذر کنه، وگرنه تا ابد توی جزیره‌ی عشق می‌مونه و هیچ‌وقت به گروه‌اش برنمی‌گرده.
اما در ادامه اوضاع از این هم جالب‌تر شد. در این میون، لوفی پاش به یه زندان وحشتناک وا می‌شه، و اون‌جا به طور تصادفی دنیایی پنهانی رو کشف می‌کنه که برخی زندانی‌ها زیر ساختمون زندان ساختن. اون‌جا هیچ شباهتی به زندان نداره که هیچ، همه توش لباس‌های زنونه پوشیدن و بیش‌تر در حال رقص و آواز خوندنن. جریان از این قراره که یکی از زندانی‌ها به نام ایوانکُف موفق به ساختن این دنیای زیرزمینی و نجات خودش از سلول می‌شه. بعد هم کم‌کم برخی زندانی‌های دیگه رو به اون‌جا می‌آره و تصمیم می‌گیرن به دور از ترسِ حاکم در زندان زندگی کنن. کمی بعد معلوم می‌شه که ایوانکُف، پادشاه جزیره‌ی عشقه که سانجی توش گیر افتاده. ایوانکُف یه قدرت فراانسانی هم داره: می‌تونه عمل تغییر جنسیت رو در یه لحظه انجام بده! اون حالا، نه ایوانکُف که ایوا نامیده می‌شه.
توُ این ماجرا، به‌جز صورت ساده‌ی چیزی که تعریف کردم، یه برداشت نمادین هم وجود داره. آدم‌های دنیای پنهانی، تنها زندانی‌هایی هستن که به هم‌دیگه کمک کردن تا از دنیای وحشتناک زندان جدا بشن. اونا نمادی از جامعه‌ی کوئیرن، که هر موقع توی زندانی از بقیه‌ی آدم‌ها گیر می‌افتن، به هم‌دیگه کمک می‌کنن تا به دنیای بهتری برسن. به‌خصوص تاکید بر این نکته که این گروه از زندانی‌ها تنها کسانی بودن که به‌جای کشتن و طعمه قرار دادن هم‌دیگه، تونستن به تشکیل یک جامعه برسن، تو وان پیس خیلی زیاد بود. تماشای آدم‌هایی که زیر ساختمون مخوف‌ترین زندان دنیا، بی هیچ ترسی در حال رقص و آواز خودنن محشر بود.


سانجی. دل می‌بره!


ایوا. روی استیج!



هیچ نظری موجود نیست: