و بوسه بر بوسه، و بوسه بر گونه که تکراری نمیشود هر چه تکرار میشود، و بوسه میزدم بر گونه، و بوسه بر بوسه، که من در شب پنهان بودم و در دستهایش آشکار دیده میشدم، که در بوسهاش میجوئیدم و نمییافتم، و او در من میجوئید و مییافت، و بوسه در بوسه، پشت بر پشت و رو در رو، میمالیدیم و میآویخیتم، تن در تن و گوشت بر پوست، میسابیدیم و مینالیدیم، و من که گمشدهای بودم بر پشت او سوار شدم تا در گمراهیام تنها نباشم، و او که مقصدی نداشت بر سینهام نشست تا در بیاتنهائیاش غمگین نباشد، و بوسه بر بوسه، و صدا در صدا گم میشد و نامها در نامها فرو میرفت، و فرو میرفت، بوسه بر بوسه، بوسه بر گونه، بوسه بر آنجا که دیده نمیشد، بوسه بر آنچه که لمس نمیشد، در پس نوازش موها، تن خیالبافی عجیبی بود، و هر چه که بیشتر بوسه، لبها راز میگفتند، تنها جابهجا میشدند، و من که نمییافتم در بوسهاش، در اشتیاق خود پای فشردم و پیش رفتم، شاید که رسته باشم، شاید که دو بال در آخر شب بر شانهام رسته باشد، شاید که بوسه بر گونه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر