بهنظرم هر رابطهای دارای دو قطبِ اسکار وایلد و لرد آلفرد داگلاس است. اینکه داستان اسکار وایلد و آلفرد داگلاس چه بوده را خودتان میتوانید سرچ کنید و بخوانید. اما هر کدام از ما در روابطمان بهطور همزمان بهرهای از وایلد و داگلاس داریم. میشود اسماش را گذاشت نظریهی لوید-داگلاس!
آخر و عاقبت وایلد اصلاً جالب نبود. به زندان افتاد. ورشکست شد. بدنام اجتماعی لقب گرفت. اعتبارش بر باد رفت و در تنهایی مرد. فقط به این دلیل که وایلد بود.
همیشه خواسته بودم که وایلد باشم. نه اینکه در رابطههایم وایلد بودهام، اما میخواستم باشم. فروتن و آرام. اینگونه فکر میکردم. که وایلد بودن بهتر است. کمالِ مطلق است. پس سرنوشتِ خودِ وایلد چه، و مهمتر، سرنوشتِ خودِ من چه؟!
وایلد-بودن خطرناک و حتا حوصله سربر است. خیلیها را میشناسم که تعمداً لرد آلفرد داگلاس میشوند تا هیچوقت به زندان نیافتند، ورشکست نشوند و در تنهایی نمیرند.
فقط چه حیف که وایلد-بودن زیباست. وایلد زیباترین شخصیتیست که میشناسم. وایلد-بودن کمالیست که آدم را به نابودی میکشاند. و همهجا میبینم که توصیه میکنند به داگلاس بودن. مانند داگلاس با تو رفتار میکنند، و منتفر میشوی از وایلد، از نابودی و زیباییاش.
توصیه میشود: کتاب «از اعماق»، نامهای از زندان، نوشتهی اسکار وایلد خطاب به لرد آلفرد داگلاس، مترجم مریم امینی، نشر مرکز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر